وانيا جون ماوانيا جون ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

وانیا کوچولوی مامانی

.....

1392/10/27 14:54
نویسنده : مامانی
190 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم.خوبی خوشگلم؟از همین جا روی ماهتو می بوسم.ماچ

دخترنازم ببخشید خیلی دیر اومدم واست بنویسم آخه اینترنت نداشتم.الان نزدیک 40 روز هست که ما اومدیم بجنورد خونه مامانی.هوای اینجا هم دست کمی از بندر نداره خیلی گرمه،منم که اصلا تحمل گرما رو ندارم کلی اذیت شدم .عزیز دلم ماه پیش خاله جون بهناز ازدواج کرد با عمو پویان ایشالله که خوشبخت بشن.منم از اینجا به خواهر عزیزتر از جونم تبریک میگم و از خدای بزرگ  بهترینهارو واسش میخوام .عروسیشونم ایشالله سال دیگست.اون موقع شما هم هستی و اون وسط کلی واسه خودت شیطونی میکنی.

دختر خوشگلم هنوز واسه اسمت تصمیم قطعی نگرفتم.متفکرچند تا اسم مدنظرم هست ولی بازم مطمئن نیستم.

راستی الان ماه مبارک رمضونه به من و شما هم حسابی خوش میگذره ،همش در حال رفتن به مهمونی هستیم و اونجا یه عالمه خوردنی های خوشمزه میخوریم.خلاصه عزیز دلم،اینجا اینقدر به ما خوش میگذره که حاضر نیستم برگردم بندر و تنهایی اونجا رو دوباره تحمل کنم.بابا جونتم که همش ماموریته.صلاح کار اینه که ما اینجا پیش مامانی بمونیم.

خوشگلم،چهارشنبه با خاله جون بهناز و شوهرش مشهد رفتیم.مامانی هم جمعه اومد .اونجا خیلی بهمون خوش گدشت خونه یکی از دوستهای دوران دانشگاهم رفتیم اسمش نگار هست یکی از بهترین دوستامه افطار هم اونجا بودیم.روز شنبه هم با مامانی و خاله بهی رفتیم واسه شما خوشجل خانم خرید کردیم.به خاطر این که وضعیت زندگیمون مشخص نیست از خرید خیلی چیزها صرف نظر کریدم تا بعدا بخریم.دست مامانی درد نکنهماچ.قراره یه روز خاله هام و مامان بزرگت و عمه هاتو دعوت کنیم واسه دیدن سیسمونی ناز دخترم.ایشالله تا اون موقع اسمتو هم میزاریم و عکسهای سیسمونیتو هم میزارم.

دخترم ،ایشالله تا 2 ماه دیگه میبینمت و یه عالمه می بوسمت یعنی الان هفته سی ام هستی.روز به روز دارم چاقتر میشم و یه جورایی سنگین میشم.شبها اصلا نمی تونم بخوابم ولی همه اینهارو بخاطر خوشجل خودم تحمل میکنم.قربونت بشم که اینقدر شیطونی ،با اینکه تو دل مامانی جات خیلی تنگه ولی همش در حال ورجه وورجه ایی.ماچماچ

تاریخ این مطلب 1392/05/14

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)